<!-- /* Font Definitions */ @font-face {font-family:Calibri; panose-1:2 15 5 2 2 2 4 3 2 4;} /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal { mso-style-parent:""; margin-top:0in; margin-right:0in; margin-bottom:10.0pt; margin-left:0in; line-height:115%; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif";} .MsoChpDefault { font-family:"Calibri","sans-serif";} .MsoPapDefault { margin-bottom:10.0pt; line-height:115%;} @page WordSection1 {size:8.5in 11.0in; margin:1.0in 1.0in 1.0in 1.0in;} div.WordSection1 {page:WordSection1;} -->
میان پرده های آکردئون
نسیم حنجره کبوتران سفید
بهم خشک میشود
و انگشتان من روی کلید های
سیاه و سفید
از شدت جنون
سائیده - خون میشوند
پرده من؛ پرده رازست
که میان شرنگ شرنگ
پایزیب دختران هوسران
در آسمان غروب رنگ ...می سوزد
و با فضای تنوری آشپز خانه ها
عوض میشود !
جام های سیر پوشت شب دلقک بازان
همه یک قالب و یک حجم است
و فرقی میان پیاله من
که زدست ساقی شهبا گرفته ام
هیچ نیست !!
همه خمارند
و ترانه غم انگیز من
که حاکی یک عمر انتظارست
تشویق نمیشود !
آتلیان این خانه
وز دود کربنی چرس
گلدان های سوری را رنگ میزنند
وصحبت ازآق پر های سپهر نیست !
پس چه حاصل که تمام عمر را
بپای کفتر خانه های زنگال بوی کبوتران بنشسته
فضای سمومی اجاق ها را تجربه کنیم ؟!
حاکمان این شهر
میان قصر های سلیمانی
تار عنکبوت میبندند
وز شاخه های گلابی ها
نه رنگ عشق
نه رنگ دوستی
رنگ انتحار میچینند !!!
کسی آواز آکرئون مرا نخواهد شنید
و آنگاه که صدای ساز من بلند میشود
تو گویی آجر های یک برج
یک قلعه
و یک آسمان خراش
روی آذان هایشان فرو میریزد
و چشم هایشان از فرط پریشانی
و دیدن حال و هوای من
همانند بلوری میشود
که روی میز مافیا
به دور خود دایره وار دور میخورد !!!
کجاست منزلم
تا سروده ام را
برای چالک های دروازه های آن
با سرایش ناب و تاب
بخوانش گیرم ؟
کجاست آن دیار –
کجاست ؟؟؟
<!-- /* Font Definitions */ @font-face {font-family:Calibri; panose-1:2 15 5 2 2 2 4 3 2 4;} /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal { mso-style-parent:""; margin-top:0in; margin-right:0in; margin-bottom:10.0pt; margin-left:0in; line-height:115%; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif";} .MsoChpDefault { font-family:"Calibri","sans-serif";} .MsoPapDefault { margin-bottom:10.0pt; line-height:115%;} @page WordSection1 {size:8.5in 11.0in; margin:1.0in 1.0in 1.0in 1.0in;} div.WordSection1 {page:WordSection1;} -->
من میروم
همین امروز میروم
میروم زیر شرشره آب
میروم آنجا که بخار
و بوی ترانه آبست ؛
من میروم
میروم تا که شاید
این چهره هیبت زده
و این تن آشفته را
از آب گلاب بوی دریاچه ها
طراوتی ببخشایم
و حسی دهم ؛
من میروم
میروم تا با چادری سفید
خودم را با بال نقره ای مهتاب ببندم
و با خدای خود ملاقات کنم ؛
میروم تا که بگوییم
بخدای خود بگوییم
که مرا در سینه کوهیست
کوهی فوران ،
کوهی آتش فشان ؛
من میروم
میروم درون حجره تاریک و سرد
میروم تا که بستر بزرگ صبرم را
با پارچه های سفید و ابریشمین
مصفی سا خته
کدورت خلق رااز آن بزدایم؛
من میروم
میروم و گلاب های رنگی سرخ بسترم را
با آب گل محمدی تعویض میکنم؛
میروم تا در گوشه ،گوشه اتاق خود
عنبری به کبریت زده
هوای حجره ام را خدای سازم ؛
من میروم
همین امروز میروم
زیرا که چلچراغ های خانه ام خموش میشوند
و من باید شمع شب غربت را
با دعوت نامه ی خاص
به خود فرا بخوانم ؛
من میروم
میروم من
میروم که این بار
مصلی یم بسی سهمگین
و مروارید چشمانم زیاده از هزار دانه تسبیح گشته اند؛
من میروم
میروم
زیرا که هر لجظه امروز
صدای در هم کوبنده ی زنجیر یک مرگ است
که در میان دو سخره فریاد میزند ؛
آری!
آری بخدا من همین امروز میروم
میروم تا که با قایق ضربت خورده ام
سفری آغاز بنمایم،
سفری رو به سوی آخرت ؛
سفری تا که شاید
در آن قایقکم را
پناهی باشد
و بادبانی
سفری که در آن قایق من
ناخدای داشته
و آن ناخدای ،حق فرمان حرکت ؛
آری !
آری من در این بحر غسل کرده ام
و آماده به رفتن گشته ام !!!
<!-- /* Font Definitions */ @font-face {font-family:Tahoma; panose-1:2 11 6 4 3 5 4 4 2 4;} /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal { mso-style-parent:""; margin-top:0in; margin-right:0in; margin-bottom:10.0pt; margin-left:0in; line-height:115%; font-size:11.0pt; font-family:"Arial","sans-serif";} .MsoChpDefault { font-family:"Arial","sans-serif";} .MsoPapDefault { margin-bottom:10.0pt; line-height:115%;} @page WordSection1 {size:8.5in 11.0in; margin:1.0in 1.0in 1.0in 1.0in;} div.WordSection1 {page:WordSection1;} /* List Definitions */ @list l0 {} @list l1 {} ol {margin-bottom:0in;} ul {margin-bottom:0in;} -->
1. گفتم که تورا زخود بیزار کنم /جانم به کفم آورده بیمار کنم / تو احساس نجیبی که به من دل دادی /خواهم که تورا بوئیده احساس کنم
گلهای سرخ این زمان ؛نه آن گلهای لاله عشق ومحبت اند ،گلهای اند که با رنگ خون آلوده شده ورنگ بوی گرفته اند .
شاید که لباس فریب به تن کرده ویا هم عطش خود خواهی وجودشان را اینگونه گُلگون ساخته است .
واما
در این میان بیچاره لالهِ صادق است که پرپرو پایمال میشود؛در میان جنگل روبا بیچاره دلَ آهوست که میلرزد ،می افتد وبه خون غرق میشود
1. هنوز به کودکی می ما نم که به تبسم فریب کارانه مردم خوشحال می شود وبه آنها دل میبندد وهرلحظ که تشنه وگرسنه محبت وعاطفه می شود میرود کنار درختی تا از آن درخت محبت وعاطفه بچیند؛ اما نه دستش به درخت وثمره اش میرسد ونه هم درختهای باغ فریب قلبهای مملو ازمحبت دارند.
<!-- /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal { mso-style-parent:""; margin-top:0in; margin-right:0in; margin-bottom:10.0pt; margin-left:0in; line-height:115%; font-size:11.0pt; font-family:"Arial","sans-serif";} .MsoChpDefault { font-family:"Arial","sans-serif";} .MsoPapDefault { margin-bottom:10.0pt; line-height:115%;} @page WordSection1 {size:8.5in 11.0in; margin:1.0in 1.0in 1.0in 1.0in;} div.WordSection1 {page:WordSection1;} -->
قناعت را از او آموختم ؛از دخترکی که رویای همیشگی اش دست یافتن به آسمان بود .
او تمام کوچه های دوره طفولیتش را به این امید عبور میکرد که روزی آسمان را لمس خواهد کرد و هر روز گل تازه ای برای امید وار ماندنش بر زمین دل مینشاند و بار بار برای جلو گیری از گرد گرفتگی دل ،چشمه زلال چشم را با قطره های مروارید امید روان ساخته ؛امید دل را صیقل میداد و با یک نگاه تازه و معطر بسوی آسمان مینگریست .
او دستان پر مهرش را با نور ستاره های آسمان تزئین میکرد و لبانش را با لبخندی پر
از امید مزین کرده درخشش زینت زای را در چهره اش نقش میکرد .
اری او همین گونه در جاده ی عمر به جلو میرفت و در طول راه با خود میگفت :"دل من آهنگ امید خودت را بنواز ؛بنوز که زمزمه رسیدن است ...
او آنگاه که کنار ساحل رسید ،نا گهان متوجه نقش آسمان روی آب روان بحر شد و دست در میان آب کرده موجی بس زیبا بپا نمود و دل دریای خودش را دریای تر ساخت .
همان گونه که در کنار ساحل ایستاده و پنجه های باد موهایش را شانه میکرد چنان به وجد آمده بود که سراسر وجودش مملو شادی بود .
از او پرسیدم ، دلیل اینهمه نشاط چیست (؟)
او به من گفت :"من دیریست آرزوی دست یافتن به آسمان را به سر پروراندم و امروز با عنایت پروردگارم به آرزو رسیدم "
باز پرسیدم چگونه ؟!!!
در جوابم گفت:" من امروزتصویر آسمان را در ایینه ی بحر دیده و با تمام عشق اورا لمس کردم و اینرا کسی جز خدایم بمن میسر نساخت "
خدایا
ای خدای مهربان و بی ریا !
تو مرا ساقی باش در میان این آتش
آنگاه که به چشمم از پشت این زبانه های لاله گون
تصویر پرده دار دوستی رسید
و من بی دریغانه خود را به شن زار آتش زدم
تا که شاید در انطرف این بحر سرخ
حلیمی باشد و آب صفای که تسکینم دهد
اما افسوس !!!
افسوس که در ورا این دشت سوزان
کالبدی بود
کالبدی سیاه
کالبدی که برای فریب من
فقط وفقط لباس شرع بتن کرده بود
و بس!!!
من میروم
همین امروز میروم
میروم زیر شرشره آب
میروم آنجا که بخار
و بوی ترانه آبست ؛
من میروم
میروم تا که شاید
این چهره هیبت زده
و این تن آشفته را
از آب گلاب بوی دریاچه ها
طراوتی ببخشایم
و حسی دهم ؛
من میروم
میروم تا با چادری سفید
خودم را با بال نقره ای مهتاب ببندم
و با خدای خود ملاقات کنم ؛
میروم تا که بگوییم
بخدای خود بگوییم
که مرا در سینه کوهیست
کوهی فوران ،
کوهی آتش فشان ؛
من میروم
میروم درون حجره تاریک و سرد
میروم تا که بستر بزرگ صبرم را
با پارچه های سفید و ابریشمین
مصفی سا خته
کدورت خلق رااز آن بزدایم؛
من میروم
میروم و گلاب های رنگی سرخ بسترم را
با آب گل محمدی تعویض میکنم؛
میروم تا در گوشه ،گوشه اتاق خود
عنبری به کبریت زده
هوای حجره ام را خدای سازم ؛
من میروم
همین امروز میروم
زیرا که چلچراغ های خانه ام خموش میشوند
و من باید شمع شب غربت را
با دعوت نامه ی خاص
به خود فرا بخوانم ؛
من میروم
میروم من
میروم که این بار
مصلی یم بسی سهمگین
و مروارید چشمانم زیاده از هزار دانه تسبیح گشته اند؛
من میروم
میروم
زیرا که هر لجظه امروز
صدای در هم کوبنده ی زنجیر یک مرگ است
که در میان دو سخره فریاد میزند ؛
آری!
آری بخدا من همین امروز میروم
میروم تا که با قایق ضربت خورده ام
سفری آغاز بنمایم،
سفری رو به سوی آخرت ؛
سفری تا که شاید
در آن قایقکم را
پناهی باشد
و بادبانی
سفری که در آن قایق من
ناخدای داشته
و آن ناخدای ،حق فرمان حرکت ؛
آری !
آری من در این بحر غسل کرده ام
و آماده به رفتن گشته ام !!!